نگارنگار، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

نگار من

نوروز - هفت سین 92

  هفت سین نگار   هفت سین خودم     بعد از تحویل سال به علت شیطنتهای نگار مجبور شدم هفت سین را به روی اپن آشپزخانه منتقل کنم         نگار تو خونه مامانم کنار هفت سین مادر بزرگش ...
1 ارديبهشت 1392

اسکوتر سواری نگار

نگار قشنگ مامان در حال تمرين با اسکوتر خوردن نوشيدني بعد از يه بازي طولاني اينجا هم خسته شده و نشسته داره با چمن ها درد دل  مي کنه اولین بار بود که توی فضای باز اسکوتر سواری می کرد برای همین خیلی خوشحال بود امیدوارم همیشه خنده رو لبای دختر گلم بشینه ...
1 ارديبهشت 1392

بریدن دست نگار

امان از جمعه گذشته رفته بودیم مهونی که نگار خانم در یک آن غفلت بنده چاقوی میوه خوری و برداشت و دستش رو برید من که داشتم از ترس سکته می کردم خودش هم هی گریه می کرد رفتیم بیمارستان و آقای دکتر گفت خوشبختانه بخیه لازم نیست و  دست نگارو پانسمان کرد دیروز هم پانسمان دستشو باز کردیم ولی بچه ام خیلی ترسیده بود دیگه چاقو که می بینه فرار می کنه با این که دلم براش خیلی می سوزه ولی تجربه ای شد تا دیگه دست به چاقو نزنه آخه این دختر خانم قشنگ مامان همیشه گیر می ده که میوه رو خودش پوست بکنه ولی الان دیگه همش به من می گه تا براش پوست بکنم امیدوارم همه بچه های دنیا به دور از آسیب و گزند خوشحال و شاد زندگی کنن .   ...
21 اسفند 1391

نگار و برف

جمعه گذشته درگیر خونه تکونی و تمیز کردن اتاق نگار بودم  وقتی اومدم تو پذیرایی دیدم خانم خانوما یه برگه یونولیت رو برداشته و ریز ریز کرده بهش می گم نگار چیکار می کنی می گه داره برف میاد اولش عصبانی شدم ولی  نشستم کنارشو و برف رو تماشا کردم حالا سه روزه دارم با جارو برقی خونه رو تمیز می کنم باز هم هر جا می رم ذره های یونولیت رو می بینم  
7 اسفند 1391

کاردستی

      جمعه گذشته برای نگار شبیه این کاردستی رو با ماشین و خرگوس و خرس و ... درست کردم بعد هم نشستیم و با هم قصه گفتیم سرگرمی خوب و جالبیه ...
23 بهمن 1391

نگار در 28 ماهگی

هفته پیش با یه سرما خوردگی عظیم دست و پنچه نرم کردم و هنوز آثار سرفه اش باقی مونده از اون سخت تر هم این بود که تا چند روز نتونستم نگار قشنگمو بغل کنم و حسابی بوسش کنم دیروز که کمی  حالم بهتر بود تونستم چند تا عکس از نگار بندازم         ...
7 بهمن 1391

تلفن

  نگار قشنگم اینروزا دیگه تا به خونه زنگ می زنم  زودتر از همه تلفن و بر می داره و جواب می ده و مهلت نمی ده کسی جوابگو باشه می گه سلام مامان  صبح بخیر خوبی ؟ زود بیا اینجا و هی تکرار می کنه که زود بیا اینجا خلاصه از سر صبح همش باید ساعت و نگاه کنم تا زودتر بگذره برم پیش عزیزم   ...
18 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگار من می باشد