نگار من

...

١) دیروز داشتیم یکسری برچسب مات کن به شیشه ها می زدیم نگار اومد جلو به  باباش گفت بذار من بزنم بابایی هم گفت نمی شه دخترم همینجوری هم لاش هوا رفته نگار رو کرد به من و گفت مامان پنجره رو ببند تا هوا نیاد من و بابایی را که دیگه نگو از بس خندیدیم دل درد گرفتیم     ٢)بابایی داره اخبار گوش می ده نگار هم که دید مورد توجه واقع نشده کنترل و گرفت و تلویزیون و خاموش کرد و بعدشم کنترل رو انداخت پشت مبل بابایی عصبانی شد و گفت کنترل و بیار بعدشم معذرت خواهی کن وگرنه ناراحت می شم نگار هم که عاشق بابایه کنترل و با هزار زحمت اورد و داد به بابایی ولی از معذرت خواهی خبری نبود وقتی ازش پرسیدم چرا معذرت خواهی نمی کنی اخماشو تو...

با                       نگار امسال روز تولدش چون اصلن ظهرش نخوابید برای همین خیلی کلافه بود نه گذاشت به موهاش سنجاق و کش بزنم نه می ذاشت لباساشو خوب مرتب کنم ولی جشن خیلی خوب و به یاد موندنی بود دختر گلم تولدت مبارک دوست دارم خیلی زیاد   ...

  کاش می شد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود     کوچولوهای قشنگ روزتون مبارک باشه امیدورام این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند،  همیشه در چهره هایتان باقی بمانند!   ...

پنجشنبه ٤ مهر تولد نگار عزیزم بود هفته پیش هم  به لطف خدا تونستیم بریم مشهد تا الان وقت نکردم عکسای  تولدشو بذارم انشالله کارام که کمتر بشه  عکساشو می ذارم دختر گلم امیدوارم همیشه سر سبز و سلامت  باشی   ...

          ...

روز شنبه روز دختر بود منم وقتی از سر کار برگشتم خونه برای نگار کیک و کادو  خریدم وقتی رسیدم خونه خواب بود و من از فرصت استفاده کردم و همه چی رو آماده کردم وقتی بیدار شد کلی ذوق کرد نتونستم زیاد عکس بگیرم چون می خواست هر چه زودتر با عروسکای روی کیک بازی کنه عاشق اون عروسک  جری  شده بود و می گفت چرا  تام   رو نداره خلاصه کلی کلنجار رفتیم تا قبول کرد     ...