نگارنگار، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

نگار من

وبلاگ نگار

نگار تا چند روز پیش از  وجود وبلاگش  خبر نداشت دفعه قبل که اومدم بنویسم وبلاگ رو دید و گفت خودش می خواد بنویسه منم دادم تا دستنوشته خانم کوچولو یادگاری بمونه امروز صبح هم بابای نگار اومد لپ تاپ رو ببره سر کارش که نگار دید و بغض کرد .گفتم چی شده مامانی گفت بابا داره وبلاکم رو با خودش می بره بهش بگو نبره من وبابایی هم زدیم زیر خنده فکر کنم دیگه کارم تمومه تا بیام پای لپ تاپ خانم فقط می خواد وبلاگش (به قول خودش وبلاکم ) را ببینه   ...
26 بهمن 1392

وبلاگ نویسی نگار

آمده بودم بعد از مدتها بنویسم که نگار خانم اومده می گه وبلاگ خودمه  می خواد خودش بنویسه  اینم دستنوشته ایشون :     ا لباففففففدددددااابببزعغغ                               برددددددددددغعععععععععععععععععععععععععع         مپپ   ن ه                           هننننننننننن  نننننننمننننننننننننمممممممممممممم      
24 بهمن 1392

شارژ چراغ یخچال

خانم کوچلوی ما از بس که درگیر شارژ ماشین و وسایل آشپزخونه اش شده همه چیز رو دیگه شارژی می بینه  امروز رفته سر یخچال و کلید چراغشو خاموش کرده و بر گشته به من می گه مامان ببین شارژش تموم شده  منم با تعجب نگاش می کنم بعد هم دستشو برداشته می گه بیا شارژ شد  امان از بچه های این زمونه 
11 بهمن 1392

شعر نگار

نگار خانم مامان یکهو ذوق شاعریش گل کرد و شعری در وصف خاله اش گفت منم کلی ذوق کردم که دخترم شاعر شده اینم شعر نگار خانم آتنای زیبای من دلم برات تنگ شده دلم برات تاپ تاپ می کنه دلم برات داره آتیش می گیره آتنای زیبای من آتنای زیبای من   ...
24 دی 1392

برف برف نو سلام

برف آخر هفته پیش فرصتی شد تا کمی بتونیم با نگار برف بازی کنیم ماحصل این برف بازی هم یه آدم برفی نصف و نیمه شد ولی برف خوبی بود         ...
14 دی 1392

نگار و پیر شدن و نشنیدن گوشاش

دیروز دیگه از دست اسباب بازیهای نگار خسته شده بودم از اتاق خانم گرفته تا پذیرایی و آشپزخانه  خلاصه من کلافه از این همه شلوغی برگشتم با جدیت کامل به خانم می گم وسایلت و جمع کن و گرنه همه رو می ریزم دور خانم برگشته با غرور کامل می گه حواسم نیست می گم یعنی چی ؟ می گه یعنی نمی شنوم چی می گی ،‌پیر شدم حالا من مونده بودم دیگه چی می شه گفت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
16 آذر 1392

سفر به مشهد

نگار برای اولین بار به مشهد رفته برای مسافرت قطار رو انتخاب کردیم نگار که خیلی خوشش اومده بود اینم دیزی سنگی زیست خاور هم رفتیم و نگار حسابی تو شهر بازی بازی کرد جای همگی خالی  زیارت و سیاحت خوبی بود     ...
10 آذر 1392

شیرین کاری های جمعه نگار

١) دیروز داشتیم یکسری برچسب مات کن به شیشه ها می زدیم نگار اومد جلو به  باباش گفت بذار من بزنم بابایی هم گفت نمی شه دخترم همینجوری هم لاش هوا رفته نگار رو کرد به من و گفت مامان پنجره رو ببند تا هوا نیاد من و بابایی را که دیگه نگو از بس خندیدیم دل درد گرفتیم     ٢)بابایی داره اخبار گوش می ده نگار هم که دید مورد توجه واقع نشده کنترل و گرفت و تلویزیون و خاموش کرد و بعدشم کنترل رو انداخت پشت مبل بابایی عصبانی شد و گفت کنترل و بیار بعدشم معذرت خواهی کن وگرنه ناراحت می شم نگار هم که عاشق بابایه کنترل و با هزار زحمت اورد و داد به بابایی ولی از معذرت خواهی خبری نبود وقتی ازش پرسیدم چرا معذرت خواهی نمی کنی اخماشو تو...
18 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگار من می باشد